سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تراوشات یک ذهن زیبا

بیشترین واکنش کاربران فارسی‌زبان توییتر در چند روز گذشته

به توییت یک روحانی به نام امیرحسین جعفری بود

که پس ازپخش مراسم تحویل نخستین ایرباس خریداری‌شده

توسط ایران از تلویزیون نوشت:


«تلویزیون تصویر #ایرباس را نشان می‌دهد.

دختر سه‌ساله‌ام می‌پرسد ما هم سوارش می‌شویم؟

از پاسخ می‌مانم


بلافاصله بعد از انتشار این توییت، اینترنت پر شد از

شوخی ها و طنز های بی پاسخی که با کلمه "از پاسخ می مانم"

ختم میشه!!

 

از پاسخ میمانم

 

جا داره که چند تا از این جوک ها رو به سمع و نظرتون برسونم

(عجب جمله سنگینی!! سمع و نظر :)‌)


از شرایط ازدواج فقط یه همسایه داریم 

که بچه‌ی سه ساله‌اش هر روز ازم می‌پرسه

 پس تو چرا شوهر نمی‌کنی؟

 و من #از_پاسخ_می‌مانم 




رمز وای فایتون چنده؟

#از_پاسخ_میمانم 



من هفت سالم بود به بابام گفتم برام دوچرخه بخر سوار بشم

نه تنها از پاسخ نماند،
 
 جای پاسخش هنوزم درد میکنه  :)


وقتی جملات قصار رو به اسم کوروش کبیر رو کپی می کنید،
 

حد اقل "ای مالک" اولشو یادتون نره پاک کنید :)

 

Plagiarism

 

جمله ای ناب دیدم از کوروش کبیر! که میگفت:

زندگی مانند یک تماس تلفنیست...بالاخره قطع میشود. :|گیج شدم


توی یک جمع بی حوصله نشسته بودم 

طبق عادت همیشگی مجله را ورق زدم تا به جدول رسیدم 

همین که توی دلم خواندم سه عمودی


یکی گفت بلند بگو


گفتم یک کلمه سه حرفیه 


ازهمه چیز برتر است


حاجی گفت: پول


تازه عروس مجلس گفت: عشق


شوهرش گفت: یار


کودک دبستانی گفت: علم

حاجی پشت سرهم گفت : پول، اگه نمیشه طلا، سکه 


گفتم: حاجی اینها نمیشه 


گفت: پس بنویس مال

گفتم: بازم نمیشه 

گفت: جاه


خسته شدم با تلخی گفتم: نه نمیشه 


دیدم همه ساکت شدند


مادر بزرگ گفت: مادرجان، "عمر" است.


سیاوش که تازه از سربازی آمده بود گفت: کار


دیگری خندید و گفت: وام


یکی از آن وسط بلندگفت: وقت


یکی گفت: آدم


خنده تلخی کردم و گفتم: نه 


اما فهمیدم

تا شرح جدول زندگی کسی را نداشته باشی 

حتی یک کلمه سه حرفی آن هم درست در نمی آید !!!


باید جدول کامل زندگیشان را داشته باشی. 

بدون آن همه چیز بی معناست!!!


هرکس جدول زندگی خود را دارد. 


هنوز به آن کلمه سه حرفی جدول خودم فکر میکنم


شاید کودک پا برهنه بگوید: کفش

کشاورزبگوید: برف  

لال بگوید: حرف

ناشنوا بگوید: صدا

نابینا بگوید: نور


و من هنوز در فکرم

که چرا کسی نگفت:

 خــدا

 

 

خدا


توجه            توجه

 

به دلیل خشکسالی و کمبود بارش سالیانه

و همچنین جهت جلوگیری از مصرف بی رویه آب

با کسانی که مبادرت به ریختن آب رو می کنند به شدت برخورد خواهد شد


مصرف بی رویه کار خیلی بدیه!!

 


پ.ن: توجه داشته باید که با آبروی کسی بازی نکنید،

چون آب وسیله بازی نیست و این کار نوعی اسراف محسوب می شود.


مادر خطاب به کودک خردسالش:
 

هیچ میدونستی وقتی که اون شیرینی رو یواشکی بر میداشتی

در تمام مدت خدا داشت تو رو نگاه میکرد؟


کودک: آره مامان جون!


مادر: و فکر میکنی به تو چیزی میگفت؟


کودک: می گفت غیر از ما دو نفر کسی نیست، پس میتونی دو تا برداری !


" خداوند امید شجاعان است، نه بهانه ترسوها"


"نورمن وینست پیلپ"

 

امید شجاعان


امروز نیت کردم 4 تا کلیپ براتون بذارم


اینا رو گلچین کردم، سر سری ازش نگذرینااا...


اگر هم دلتون برای حجم باقی مونده اینترنتتون می سوزه


حداقل کلیپ سومی و چهارمی رو ببینین!!


=====================================================


کلیپ اول مربوط میشه به واکنش جالب یه پسر بچه به جنسیت فرزند جدید خانواده!!


پسره دو تا خواهر داره، و قراره یه عضو جدید به خانوادشون اضافه شه


کلیپ زبان اصلیه و زیر نویس هم نداره اما به راحتی میشه فهمید اکثر جملاتش رو... :)


کلیپ اول


====================================================


کلیپ دوم مربوط میشه به واکنش یه مادر بزرگ به خبر نوه دار شدنش!!


یا به قولی واکنشش به خبر مادر بزرگ شدنش!!

 

کلیپ دوم

 

 

====================================================


کلیپ سوم مربوط میشه به یک پسر  که در سن 8 سالگی


به پدرش قول داد روزی که بزرگ شد در تولد 57 سالگی پدرش


برای او ماشین مورد علاقه اش را خواهد خرید.


پدر در آن زمان خیلی دوست داشت که یک شورلت بل ایر داشته باشد . 


این ماشین خودرویی فول سایز بود که از سال 1950 تا سال 1975 تولید میشد.


اما به دلیل مشکلات اقتصادی هیچگاه نتوانست آن را بخرد. 

 

آن روز پدر به قولی که به پسرش به او داد لبخند زد و از جلوی فروشگاه اتوموبیل گذشت.


سالها گذشت و پدر پا به سن گذاشت و تولد 57 سالگی اش فرا رسید.
 

پدر آن روزی را که در مقابل فروشگاه شورلت با پسرش ایستاده بود را فراموش کرد


ولی پسرش هرگز نتوانست قول خود را از یاد ببرد. 


پسر در تولد 57 سالگی پدرش توجه او را به پارکینگ خانه اش جلب کرد .


یک شورلت بل ایر داخل پارکینگ بود :)


کلیپ سوم


====================================================


میشه عکس منو بندازین تلوزیون که صاحبش پیدا بشه...؟! :|


کلیپ چهارم

 

 

====================================================


برسیم سر اصل مطلب:


تو کلیپ سوم و چهارم


به نظرتون فرق فرزندای این دوتا بنده خدا چیه؟!


فرقشون تو تربیتشونه؟!


ارثیه خانوادگیشونه؟!
 

والدینشون در جوانی همین رفتارو با پدر و مادرشون داشتن؟!


چیه؟

 

بعضیا چه فکری می کنن واقعاً...؟! :|


عید امسال برای اولین بار در عمرم به مأموریت اعزام شدم!


تو این چند روز چیزایی زیادی یاد گرفتم و از خیلی چیزا ترسیدم!


دو نکته اساسی داشت این مأموریت که به علت ذیق(زیق، ظیق، ضیق و...) وقت امروز فقط یکی رو می نویسم!


در نظر بگیرد شما تا دیروز خیلی عادی تو خیابون راه می رفتید ، خرید می کردید


تازه برای خریداتون چونه میزدید و اگه می تونستین 500 تومن ارزون تر خرید کنید، کُلی کیف می کردید



حالا فقط لباستون رو عوض کنید و لباس یه اداره خاص رو بپوشید!!!!


دارید تو خیابون راه مرید ، همه متوجه شما میشن، همه از کوچک و بزرگ بهتون سلام می کنن!

حتی پیرمردای 70-80 ساله ای که جلوی مغازه حاج قاسم نشستن به احترام شما که الان 23

سالتون هست و دارید از اونجا رد میشید بلند میشن!!!!!!!!!‌ :|


در این حین تصمیم می گیرید از اون مغازه ای که اونطرف خیابون، کنار نانوایی هست خرید کنید!


خرید می کنید!


صاحب مغازه به هیچ وجه از شما پولی نمی گیره و به شدت اصرار داره که راضی هست و


این اجناس رو دوست داره رایگان به شما بده!


پس از اصرار فراوان مبلغی رو به شما میگه  و شما پرداخت می کنید و بیرون میاید،


متوجه میشید از قیمت روی اجناس 1000 تومان ارزانتر حساب کرده!


بر می گردید و با اصرار 1000 تومن رو پرداخت می کنید

(این مورد آخری واقعاً نوبره، هیچ وقت فکرشو می کردید که چونه زدناتون تو مغازه برعکس شه)


بیرون میاید ، بارون به شدت می باره، تصمیم میگیرید کمی زیر سایبان مغازه [نزدیک نانوایی] بمانید تا هوا آرام تر شه


در همین حین نانوا تعارف می کنه که به داخل برید و چند تا نان ناقابل رو همینطوری بهتون بده و با خودتون ببرید


و وقتی دلیلش رو می پرسید میگه: آخه خیلی زحمت می کشید؟!!


خو لامصب اون کسی که لباس نارنجی می پوشه و هر روز عین من از کنار مغازت رد میشه، تازه جلو مغازتو جارو می کنه هم خیلی زحمت میشه!!!


فقط لباسش نارنجیه!!


به قول رضا مارمولک:

تن آدمی شریف است به جان آدمیت

نه همین لباس زیباست نشان آدمیت

 


بگذریم!!


حالا فرض کنید به مدت n روز ، هر روز این سناریو براتون تکرار شه!!!


آیا اگر روزی تشریفتون رو بردید برای خرید و مغازه دار قیمت اصلی جنس رو

بدون هیچ تعارفی بهتون گفت، باز هم همون حسی رو نسبت به مغازه دار دارید که قبل از پوشیدن این لباس داشتید؟؟!!

 


آیا اگر بعد از (2n-1) روز که: همه افراد عادی کوچه و بازار که نمی شناسنتون و صرفاً بخاطر لباستون هر روز بهتون احترام میگذارند

یک نفر پیدا شد و مثل قبل که لباسی نداشتید مشغول کار کردن بود و شما رو دید و خیلی بی تفاوت به کارش ادامه داد و به احتراتون نایستاد

باز هم همون حس بی تفاوتی قبل رو دارید یا الان حتی یکمی ناراحت میشید؟!


 

باید ترسید!!

 

اما از کی...؟!

از خودم ؟؟! 

از مردم ؟؟!

یا از هردو ؟؟!


پ.ن : خداوند عاقبت هممونو به خیر کنه!!

 

الرشوه